پرهیز کن ای زاهد اگر "اهل یقینی"...

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «من نوشت.» ثبت شده است

فقط اندازه ی یک سلام بخواهی ما را... حل است باقیش

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۷ ب.ظ




بهمن92 بود که همینجا ایستادم تا تو را از زاوییه ی عکسهایم ببینم.فلش خاموش-عکس.

میخواستم قسمتی از دست نوشته های تابستان93در صحن را بنویسم که صفحه ی نوشته شده در صحن و سرایت در بهمن92مصادف با همین عکس باز شد:

روبروی ضریحت-بعد از در آغوش کشیدنت

آرام میشوی

دقیقا همان لحظه ای که دستانت را به نورش متصل میکنی 

زمینه اتصال را تو جور کردی 

و آن نقطه اتصال        اوج است

یک اوج آرام معنوی

همه ی راهم را به تو میسپارم

و تو سرور منی.

بهمن92-ساعت3نیمه شب.


---------------------------------------------

بعد از این همه سال که نمیتوانستم دعا کنم و بعد از شنیدن2 صفحه ابوحمزه فهمیدم دعا کردن این سالهایم باید چگونه باشد:

مسخره است گفتن مصداق 

تو چنان دعا میکنی که ذره ای از آن هم به ذهن من حقیر نمیرسد...
رئوف من تو واسطه ی خیر منی...

هنگامه ی وداع مرداد93-ساعت4بعداز ظهر.

نذر اندیشه ات

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۴۱ ب.ظ

ای امام اندیشه های زمان

 

گریه آخرین سلاح است

و عمل به اندیشه ات وظیفمان

اما حوصله ای نیست

کوتاهیمان در انتظار توست... .

 

عمل به اندیشه ی واجبت را اگر به مستحبات فروختیم

میدانیم نفسمان جولان میدهد.


و اگر حوصله یمان نیست

میدانیم سرگرم دنیای تمام فانی شده ایم.


دعایمان کن عاملانه برای انتظارت به پا خیزیم.

-------------------

در فرصت بسیار کوتاه وقتی تمام صفحات نشریه بسته شده بود و منتظر مطلب پیش بینی شده صفحه خالی بودم و ناراحت از اینکه پشت صفحه از تو چیزی ننوشته بودم.

اس و ایملی نرسد حتی بیشتر از فرصتی که داده بودم.

پس نوشتم برای تو قسمت این بود باشی

و دلم گرم


فرصت خفگی

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ
بغض گلویم را میفشارد
گناه باید انسان را خفه کند.
اما نفس میکشم
و راه میروم
این نشان زندگی کردن نیست.
ولی نشان از فرصت برای خفه شدن است.

خدایا فرصت خفگیم آرزوست.
-----------

فرصت خفگی
 همان سایه ی سنگینی ست که تو را به سوی توبه میکشاند.

کوتاهی بنده ات...

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۲۳ ب.ظ
امروز 
روز پر از خستگی بود.
پر از اتلاف و دوندگی.
پر از حرف و حرف و حرف
خدایا ببخش.
ببخش
ببخش
گریه
آخرین سلاح بود
ولی حوصله ای نیست
کوتاهی بنده ات...

قدم های تباه

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

شب تاریکیست 

و من در اوج شب که روز روشن خداست 

قدم های تباه گناهانم را زمزمه می کنم...


23فروردین93

ساعت1بامداد

z.r


خدا در امتداد چشم های تو...

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ب.ظ

- مامــان

- بله (همانطور که سرم  روی کاغذها بود و رمز گونه ادامه جمله را مینوشتم تا فراموش نکنم)

- خدا الان داره صدای منو میشنوه؟!

- بله بله عزیزم ( این دو جمله باید عوض شه بعد آونهم...)

- (با مکث و آرام حرف زدن با خودش) مامان

- بله ( از آن بله هایی که یعنی سوال آخرت باشه و دیگه حرف نزن و برو الان مشغولم)

- اینطوریم خدا صدامو میشنوه؟

- (سرم رو از برگه های پراکنده خط خورده بالا گرفتم و شانه هایم را برای رفع خستگی تکانی دادم، اول به ساعت نگاه کردم بعد خوشنویسی قاب شده  «نحن اقرب الیه من حبل الورید»  با یادگار ترجمه ای از آیت الله مکارم شیرازی «ما از رگ قلب به شما نزدیکتریم» و بعد تمام رخ دخترم را دیدم.) یعنی چطوری؟!!!!

- همون طوری که پچ پچ میکنم یواشکی حرف میزنم.

- بله همه جوره خدا میشنوه آخه اون خیلی خیلی بهت نزدیکه تو قلبته.

- (با صورتش شکلک در میاره، انگار توی دلش حرف میزنه)

- انگشتانم را باز و بسه میکنم

- (با خودش میگه) پس خداجون تو دلمم که حرف میزنم میشنوه.

- ( به خودکار نیمه تمام و اینهه برگه نگاه میکنم، آره خدا میداند این متن خط خورده نهایتا چه باید شد. )

- حالا صندلی را میکشد تا دم پنجره.

- (چشمهایم را میبندم و آب دهانم را قورت میدهم که سرش داد نزنم و نگویم -بیرون- وقتی دارم کار میکنم پیش من نیا.

چشمانم را مالشی میدهم و باز میکنم. )

-  روی صندلی ایستاده، از پنجره به امتدا نوری خیره شده، خدا را میبیند و با خدا پچ پچ میکند.

- سرم را روی میز میگذارم و به امتداد نگاهش به بیرون خیره میشوم.

هدیه ی خدا به من فهماند آخر این کاغذها و صفحه های روی هم لپ تاب چه باید بنویسم.

خدا در امتداد چشم های تو نعمت عظیم روزِ کوتاهم بود.


دعا

مادر ایستادگی های عاشقانه

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

ای مادر ایستادگی ها

اگر میگویند درِ خانه ات را آتش نزدند

سینه ات را که به آتش کشیدند

اگر میگویند پهلویت را نشکاندند

قلبت را که شکاندند

آیا کسی که سینه اش را به آتش کشیدند

کسی که قلبش را تکه، تکه کردند

کسی که ارثیه اش شهادت است

میشود شــهــید نبود

آیا میشود درِ خانه ای را نشکست،به آتش نکشید

اما بزرگ آن خانه را ، فرزندان آن خانه را شمشیر زد

دختر پیام آور بهترین دین

«گم نامِ با نام مانده»

برای زنان بر زبان یازهرا گوی  مسلمان عالم  دعا کن

معجزه ای کن

که این تاریخ پر تکرار رنج آور بر آنان تکرار نشود

که با یا زهرا گفتن هایشان

و یاری فرزندت، پرچم صاحب زمان را بلند کنند.

یازهرا

نوشته شده 21/فروردین/1391

لینک یادداشت

عبادت هایی برای نفس خود خواه

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ

نماز شب به بهای قضا شدن نماز صبح هایتــــــــــ ...

چه بهای نفسانی

و چه نماز نفسی...


-----------------------------------

این جا همان جاییست که از جولان نفست با خبر میشوی

بین واجب و مستحب انتخابی نیست

استغفار هایت را زیاد کن


تسبیح


عاشقانه هایی برای یک بزرگ....

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ

در این لعنت هایم به زندگی،

عاشقانه سجده های شکرم را

دوست دارم...


z.r