پاییز نوشت...
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ب.ظ
چند روزی بود که در فکر قدم زدن در خیابان آرام دو طرف درخت منتهی کوچمان بودم.
چند ماهی هست که از خیلی چیزها محروم شدم مثل اینکه ازین ور کوچه به سمت یک خیابان دیگه میرم.
حیف بود که این پاییز تو اون مسیر نباشم شاید به هر نحوی پاییز آخر باشد.
روز شلوغ و پر کاری بود بعداز ظهر از ضعف سرم گیج زفت.
میترسم بعدا بگم اصا چی فهمیدم ازین روزهای این سنم
همش نیستم
ولی خدارو شکر مشغولم.
ایستاده بودم تا تصمیم بگیرم کدام راه رو انتخاب کنم
باران نمیبارد که عاشقانه ترش کند
تا یکی از دوستان دوران دبیرستان رو دیدم
هم مسیر بودیم از همین خیابان آرام پاییزی
خوب عجین شده ام با اینهمه بی تفاوتی هایم و مشغولیت های مختلف.
- ۹۲/۰۹/۰۶
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند....
اولین قلمت با پاییز بود
آرزو می کنم پاییز وار عاشقانه زندگی کنی...