فقط اندازه ی یک سلام بخواهی ما را... حل است باقیش
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۷ ب.ظ
بهمن92 بود که همینجا ایستادم تا تو را از زاوییه ی عکسهایم ببینم.فلش خاموش-عکس.
میخواستم قسمتی از دست نوشته های تابستان93در صحن را بنویسم که صفحه ی نوشته شده در صحن و سرایت در بهمن92مصادف با همین عکس باز شد:
روبروی ضریحت-بعد از در آغوش کشیدنت
آرام میشوی
دقیقا همان لحظه ای که دستانت را به نورش متصل میکنی
زمینه اتصال را تو جور کردی
و آن نقطه اتصال اوج است
یک اوج آرام معنوی
همه ی راهم را به تو میسپارم
و تو سرور منی.
بهمن92-ساعت3نیمه شب.
---------------------------------------------
بعد از این همه سال که نمیتوانستم دعا کنم و بعد از شنیدن2 صفحه ابوحمزه فهمیدم دعا کردن این سالهایم باید چگونه باشد:
مسخره است گفتن مصداق
تو چنان دعا میکنی که ذره ای از آن هم به ذهن من حقیر نمیرسد...
رئوف من تو واسطه ی خیر منی...
هنگامه ی وداع مرداد93-ساعت4بعداز ظهر.