کاملا موقت
هفته ی پیش عقدت بود.
عقد کسی که 38 سال از عمر خود را مجرد گذراند.
شاید کسی منتظر همچین روزی نبود. چون مطمئن بر تصمیم و بی خیالش بودیم.
همان حوالی خیلی چیزها برایم مرور شد باهم بودنمان ... مدل بی خیال عجیبت...
و نهایتا لبخندهایت دایی
انتخابت هم برایم نیمه سوال بود...حتی تعجب...
اما هضم کرده ام دنیای همین مدلی را.
امشب تو را بردند
دست به دستت کردند
هم بازی گهگاه بچی هایم
خاله هم سن من
امشب گریه کردی
و من هم عکس میگرفتم از تمام ثانییه ها و گریه می کردم
گریه من گریه ی گذر زمان بود
و اینکه تو که میروی خونه مادرجون سرد می شود
خیلی آرام
شلوغمان تو بودی
نمیدانم وقتی پسرمان میرود تا وقتی دخترمان انقدر فرق دارد...
------------------------------------
پ.ن: پوستر انتخاباتی میرحسین امشب دیدم: شعارش دولت امید بود
امید....
اینکه با بعضی ها سر یک سفره میشینم هم آرامم میکند هم خفه
همه ی ما گمان می کنیم در جایگاه حقیم؟!!
قبول کن سخته سخته سخته
معتقدم چپی بودن بعضی افکار را با خود می آورد.
من شاهد تحولات از من مذهبی تر شماها هستم
و این پیرم کرد و می کند.
عاقبت بخیری برای همه ما