پرهیز کن ای زاهد اگر "اهل یقینی"...

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

تقوا

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ

کمی بغض داشتم اما محکم پیام شهید مصطفی چمران را خواندم:

"می گویند تقوا از تخصص لازم تر است

آنرا می پذیرم،

اما می گویم آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد

بی تقواست."


و گفتم بنابر این تسلیم

الان من وقت ندارم و اگر بپذیرم...



صلاح تو دوست داشتنی است

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ

بوی ادکن همیشه می ماند.

انقدر سرم شلوغ است

یا شلوغ است سرم

که حتی وقت چگونه فکر کردن به این بو را ندارم.

گذاشتم خودت انتختاب کنی

که بهترین دانا بر بندگانت هستی.

آمین

حد فاصل تولد و مرگ

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ق.ظ

امروز امتدا سردخانه تا درب خروج بیمارستان حسی عجیب تر از ورودم داشت.

صدای اذان می آمد

اشهد ان محمدا رسول الله...

کاش هنگام به تعبیری سردترین اوجم همین جای اذان باشد

تا زبانم بند نیاید.

حس میکنم سقفش کوتاه است و من تنها سرگردان این سرما شده ام.

نیت خواندن پشت سر هم سوره های حمدم قاطی شده بود

یا شفا بود یا فاتحه...

ولی بلند میخواندم در این غروب سرد روز آخر یکی از ماههای زمستان.


راستی من در همین بیمارستان متولد شده ام...


شکرگزار تمام لحظات سلامتی بنده هایت خدای عزیز من.


همه عجزم...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۱۹ ب.ظ

 چه احساس توانی ست

وقتی بر روی نفست می ایستی...


خدایا ما همه عجز و همه هیچ

تو دریاب ما را...






راهیانی به سوی نور...

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۸ ب.ظ

شاید دهه هفتاد گمان میکردیم که شهادت فقط برای دوران هشت سال دفاع مقدس و قبل از انقلاب بوده

و حال فقط میشود شهادت را آرزو کرد.

تا اینکه در همین دهه، سال 72 مرد هنر سرزمین ما به اوج آسمان ها رفت در سرزمین فکه که آثار لاله ها هنوز مانده است و مرتضی آوینی شهید دهه بعد از جنگ تحمیلی شد.

از آن روزهای جنگ خیلی سالها میگذرد و  بوی شهادت در نزدیکی همان کودکان دهه شصت است.

فرزندان امامی که دوران انقلاب و جنگ در گهواره ها بودند.

آری مصطفی احمدی روشن متولد 58 بلند با خونش فریاد لبیک به امام زمانش سر داد.

آری شهادت همین حوالی ست.

همین حوالی ...

درین سرزمین خاکی چه بود که اوج مردانگی را آموختید

و به آن عمل کردید.

مرا با خود در این ایستادگی هایتان ببرید

این نشانه ها در بین جاده های راهیان نور میدرخشد.


--------------------------------

نوشته شده در3 بهمن

عاشقانه هایی برای یک بزرگ....

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ

در این لعنت هایم به زندگی،

عاشقانه سجده های شکرم را

دوست دارم...


z.r

روزهای آخر.

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ
امروز
ساعت 3 بعد از ظهر برف می آمد
من سر جلسه امتحان با ورود شخص ثالث و قرار و حکم سروکله میزدم
و یکی زیر همین برف ها تشییع میشد.
برف امروز برای خواهرت بود.

7و20دقیقه صبح
یک پیامک :
تنها خواهرم... عزیز دلم...
فاطمه ام
رفت
.

5و40دقیقه بعدازظهر
حالا به جای خواندن امتحان ساعت8 صبحم
گریه میکنم
تنهایی گریه میکنم

خرداد92بعدازظهر
من:میرم گلزار سرخاک مادربزرگم...
میرسونمت، من خیلی وقته نرفتم میخوام بیام گلزار شهدا.
نمیدونم تو اون ثانیه ها
در لحظه ی پر کشاکش پارک کردن ماشینت
در کنار آرامش لبخندهایت
در هجمه صدای شیون آدم ها
چرا بوی برف و هوای سرد امروز بی عزیزت را نمیفهمیدیم.

22سال وقت مردن نیست.
واقعیت این است که 22سالگی بعضی ها زمانی ست مناسب برای پر کشیدن.
مثل همدانشگاهیم پریشان که چند روز قبل از عروسیش در اوج22 سالگیش رفت
مثل عسکری  که در این اوج های زندگیش...

فاتحه مع صلوات.

پی نوشت:
همین چند وقت پیش آن لینکی که در پست پیشین است
به من فهماند
خاک سرد نیست.
باور کنید خاک نمیتواند دل گرم کسی را سرد کند.

این همه مظلومیت...

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ


به نام الله ...

خیلی مظلومانست.

که تو  مظلومی.

آنچنان که همسرت که باید

هم راهت

هم نفست

هم همه ی هم هایت باشد.

قاتل تو شود.

تو حتی در خانه ات هم مظلوم بودی.

 

خدای من برای ما اینچنین رقم نزن

که حتی هم هایمان نقشه ی خیانت در سر بپرورانند.

 

و مظلومیت جایی بیداد میکند که برای مظلومییت تو میگریند

ولی به دنبال مظلومین حال نیستند.

 

--------------------------

پی نوشت:

 

این همه مظلومیت...

اگر قرار بر شنیدن مصیبت معصوم است

نه اینکه فقط برای امام معصوم گریست

بلکه تاریخ را شنید و مانند کتابی پر از تکرار درس گرفت. 

 

خدایا اینها برای امام حسن علیه السلام بود.

به امید ضریح و گنبدش

خبر 26 آذر

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۴ ب.ظ
مدرسه دارالشفاء

روحانیتی که در کنارم احساس میکردم
آنقدر لحظه های خوبی بود.

این دفعه آدرسی که برای تهییه خبر رفتم یکی از مدارس حوزه علمیه بود که در جوار حرم حضرت معصومه حالت روحانی عجیبی داشت.
و ورود خانم ها هم ممنوع بود.
از اینکه چندبار تاکیید کردم جایی که فقط من خانم باشن نفرسنم خیلی عصبانی بودم
اما بازهم چون قبول کرده بودم میخواستم کار رو انجام بدم حراست قبول کرد که راهم بدن در نهایت سه خانم خبرنگار به گفته خودشون برای اولین بار اونجا حضور پیدا کردن.
من و خبرگزاری مهر و همشهری.
انقدر همه چیز اونجا عجیب معنوی بود که حیرانشم.
که میخوام هر وقت دلم گرفت برم اونجا. اصلا میخوام همه سمینار و همایش هاشون باشم.

راه رسیدن به تو ...

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ

عجیب چند دستگی درونمان نمایان است...

آنچنان چند دسته شده ایم که باید قید هم را بزنیم

تا شابد یکی از ما به بهشت برسد...


خدای من چه کسی در رسنگاری تو غوطه ور میشود...

z.r