پرهیز کن ای زاهد اگر "اهل یقینی"...

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

خبر 26 آذر

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۴ ب.ظ
مدرسه دارالشفاء

روحانیتی که در کنارم احساس میکردم
آنقدر لحظه های خوبی بود.

این دفعه آدرسی که برای تهییه خبر رفتم یکی از مدارس حوزه علمیه بود که در جوار حرم حضرت معصومه حالت روحانی عجیبی داشت.
و ورود خانم ها هم ممنوع بود.
از اینکه چندبار تاکیید کردم جایی که فقط من خانم باشن نفرسنم خیلی عصبانی بودم
اما بازهم چون قبول کرده بودم میخواستم کار رو انجام بدم حراست قبول کرد که راهم بدن در نهایت سه خانم خبرنگار به گفته خودشون برای اولین بار اونجا حضور پیدا کردن.
من و خبرگزاری مهر و همشهری.
انقدر همه چیز اونجا عجیب معنوی بود که حیرانشم.
که میخوام هر وقت دلم گرفت برم اونجا. اصلا میخوام همه سمینار و همایش هاشون باشم.

راه رسیدن به تو ...

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ

عجیب چند دستگی درونمان نمایان است...

آنچنان چند دسته شده ایم که باید قید هم را بزنیم

تا شابد یکی از ما به بهشت برسد...


خدای من چه کسی در رسنگاری تو غوطه ور میشود...

z.r

پاییز2

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۸ ب.ظ

آرام رها میشوم

روی خِش خِش برگ های پاییزی...



z.r


----------------------------

سوتی امروز:

در دفتر و باز کردم و بلند گفتم سلام دوستان عزیز که دیدم به به  مسئول جدید فنی سایت تشریف دارن

یک قدم عقب رفتم فیسم عوض شد و با جدیت اومدم تو دفتر و گفتم سلام علیکم....

:-)

یک شنبه ...

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۲ ب.ظ

حس خوبی ست

که 3 ساعت از یکشنبه ام تعطیل است برای دخترم

جلسه های هفتگی رو دیر میرم و نشست ظهر رو نمیرم

میگم بچم پشت در میمونه...


فرقی نمیکند فرزندت،خواهرت...هرچه

مهم آن وقتی ست که تلفنت را هم جواب نمیدهی و تمامش را صرف کودکیِ ِ دیگری میکنی... .


تنهایی دونفره خوبی ست.

ساعت کاری...

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۶ ب.ظ

هیچوقت نمیفهمی به یک ایرانی چه ساعتی زنگ بزنی خوبه.

قدیما12تا5 با کسی تماس نمیگرفتم و 9شب به بعد

جدیدنها بدلیل اینکه بعدازظهرا بیدارم و ترافیک کاری و تلفنهام بعدازظهره

خب طبیعی کارم که گیر میکنه این ساعت زنگ بزنم

بهتر از اینکه ساعت 11شب تلفنت زنگ بخوره و اون طرف طراح باشه و قرار باشه

نشریه برای فردا تهیه بشه و بهت بگه من لوگو طراحی نمیکنم ....

اون شب مونده بودم بعداز یک هفته و دو روز تاخییر حالا یادش اومده اینکارو نمیکنه...

الان زنگ زدم به یکی که دیشب کلی تحویلم گرفتو کارامو تایید کرد بعد با جدیت گفت ساعتو نگاه کردی!!!

منم گفتم مگه شما الان سرکار نیستین

گفت هستم ولی ساعت استراحتمه. خب آخه من از کجا بدونم ساعت استراحتته مدیر مسئول تا بوده این ساعت

به ما زنگ زدین و ازمون کار کشیدید!!!

--------------

تمام اینها را نوشتم که بگم

خیلی عوض شدم و صبور اما هر اخلاقیم که تغییر کرد این برخوردنم تغییر نکرد

جایی که عزت نفسم خدشه دار میشه بم برمیخوره(عصبانیت)


روزهایی که میگذر....

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۲۱ ق.ظ

َشله زرد-90

توی حیاط هیاهوی هم زدن و دارچین ریختن و ... بود و تو از در نیمه باز شیشه رو به حیاط ما را میدیدی و حرف میزیدی، دعا میخواندی.

عجیب وقتی فردی با من حرف میزدی آرامــــــــــ میشدم.

شله زرد-91

هنوز تو هستی و نگران روضه های سال آینده ات.

شله زرد-92

دگر تو نیستی.

من نگاهی به دیگ بزرگ شله زرد میکنم و نگاهی به تخت خالی تو که همان جاست و به جای تو قاب عکسی و دسته گلی چیده شده.

نمیدانم صندلی نمازت کجاست.. چادر نمازت... و تو...

بیا و بچش این نذر امام حسینت را و دعا بخوان.


خدایا کی سرد میشوم از مرگـــــــــ .

پاییز نوشت...

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ب.ظ

چند روزی بود که در فکر قدم زدن در خیابان آرام دو طرف درخت منتهی کوچمان بودم.

چند ماهی هست که از خیلی چیزها محروم  شدم مثل اینکه ازین ور کوچه به سمت یک خیابان دیگه میرم.


حیف بود که این پاییز تو اون مسیر نباشم شاید به هر نحوی پاییز آخر باشد.


روز شلوغ و پر کاری بود بعداز ظهر از ضعف سرم گیج زفت.

میترسم بعدا بگم اصا چی فهمیدم ازین روزهای این سنم

همش نیستم

ولی خدارو شکر مشغولم.


ایستاده بودم تا تصمیم بگیرم کدام راه رو انتخاب کنم

باران نمیبارد که عاشقانه ترش کند

تا یکی از دوستان دوران دبیرستان رو دیدم


هم مسیر بودیم از همین خیابان آرام پاییزی


خوب عجین شده ام با اینهمه بی تفاوتی هایم و مشغولیت های مختلف.


پاییز

من و تنها و خدا باهم...

سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۶ ب.ظ

الـــــهـــــی

و ربــــــــــی

مــــن لــــی غــیرکــــــ